به گزارش پایگاه خبری گوگان سسی، مثل هر سال، شبهای قدر که از راه میرسد، دلم را به مسجد جامع گوگان میسپارم، جایی که عطر دعا و نوای عاشقانهی مناجات، فضای شب را پر میکند همچون سالهای گذشته، هم برای عزاداری و هم برای پوشش خبری حال و هوای این شبهای پرفیض آمده بودم و مسجد، غرق در نور ایمان بود، صداها آرام، دلها شکسته، و اشکها بیاختیار… دعای جوشن کبیر که آغاز شد، زمزمهی “الغوث، الغوث” در میان جمعیت پیچید و نذریها، یکی پس از دیگری، میان عزاداران توزیع میشد.
در همین میان، صحنهای بارها و بارها نگاهم را به خود جلب کرد… پسری نوجوان، که بیصدا اما با دلی پر از اخلاص، استکانهای خالی چای را جمع میکرد که نامش حسین بود و با دستان کوچکش، که هنوز رد بازیهای کودکانه را در خود داشت، با چنان دقت و ظرافتی استکانها را در سینی میچید که گویی سالها در این کار مهارت دارد گاها دو طبقه استکان ها را در سینی می چید طوریکه بدون لرزشی در دستانش، بیآنکه حتی لحظهای خستگی در چهرهاش دیده شود.
اما این تنها جمعکردن استکانها نبود… این تصویری بود از ایمانی که در جان حسین ریشه دوانده بود و نیز تصویری از تربیت خانوادگی، از حس مسئولیتپذیری، از عشقی که بیهیچ ادعایی در عمل ظهور میکرد و حسین آمده بود که تنها دعا نکند، آمده بود که دستانش هم دعا شوند، که مهربانی را زندگی کند و خدمت را عبادت بداند.
در دل آن شب قدر، در میان انعکاس نور شمعها و نجوای عاشقان، حسین چراغی بود که در تاریکی میدرخشید و چراغی که به من آموخت بزرگی به سن نیست، به نام نیست، بلکه در آن دلی است که برای دیگران میتپد.
آن شب، در میان دعاها و اشکها، در میان پوشش خبری و عزاداری، بیش از هر چیز، نگاه معصومانهی حسین در خاطرم ماند… و با خود گفتم: شاید خدا همین حالا، از لبخند این نوجوان، به زمین لبخند میزند.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰